ژان تولی در کتاب صوتی آدمخواران ماجرایی واقعی از تاریخ فرانسه را دستمایهی نگارش رمانی به غایت جذاب و شنیدنی نموده است که در آن پرده از جنبههای ترسناک ذات آدمی برداشته میشود. شایان ذکر است که خوانش این کتاب بر عهدهی بهرنگ علوی بوده است.
اثری که پیش رو دارید رمانی نفسگیر و تکاندهنده است که بر پایهی رخدادی واقعی به نگارش درآمده؛ ماجرا به اواسط قرن نوزدهم بازمیگردد. محل رخدادها روستایی در کشور فرانسه است؛ جایی که مردمان ساکن آن سالهای سال مشغول نبرد با فقر و تنگدستی بودهاند. این فقر و تنگدستی حاصل نبرد و منازعات گسترده میان دو حکومت فرانسه و پروس است. واقعیت این است که طرف آلمانی در این منازعه دست بالا را دارد، و این اوضاع را برای فرانسویان دوچندان تحملناپذیر کرده است.
رمان با عزیمت اشرافزادهای از اهالی وان به روستای مذکور، برای گذراندن ایام تعطیلات آغاز میشود. ورود او به روستا موجی از بدبینی، خشم و نفرت را در قلب روستاییان برمیانگیزد. اینان به سبب تحمل سالها مصیبت و دشواری، بسیاری از حساسیتهای انسانی خود را از دست دادهاند. بنابراین عجیب نیست که در ایشان نشانی از عقل، منطق و یا احساسات همدلانهی بشری دیده نمیشود. همان دیدن یک اشرافزاده برای برانگیختن خشمشان کافیست؛ خشمی که آغازش غرولند و جوشوخروش، و فرجامش آدمخواریست...!
به طور خلاصه میتوان چنین گفت که کتاب آدمخواران (Eat Him If You Like) اثری رئالیستیست که با هدف نشان دادن سیاهیهای ذات آدمی نگاشته شده است. بنابراین مطالعهی آن اندکی جسارت میطلبد. اما آن کس که از پس این کار برآید، تجربهای خاص و متفاوت را پشت سر خواهد گذاشت.
- جذاب و اثرگذار. (Kirkus Reviews)
- به طرز استادانهای خوب نوشته شده است. (Midwest Book)
- شرح تولی از وجه هیولایی مردم بیاندازه تأملبرانگیز است. (Publishers Weekly)
اثر حاضر را به دوستداران رمانهای تاریخی و واقعی و علاقهمندان به داستانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
این نویسندهی فرانسوی در 26 فوریهی سال 1953 به دنیا آمده است. وی در رشتههای هنری مختلفی از جمله کارگردانی، طراحی، فیلمنامهنویسی و نویسندگی فعالیت داشته و تاکنون جوایز و افتخارات بسیاری را از آن خود کرده است. جز کتاب آدمخواران، رمان معروف دیگری نیز از ژان تولی (Jean Teulé) به فارسی ترجمه شده است که «مغازهی خودکشی» نام دارد.
آنا موندو که به دیوار باغ کشیشی تکیه داده بود، وحشتزده آلن را نگاه میکرد. نگاه جذاب و در عین حال شکنندهاش، نشان از لطافتی بیکران داشت. دختری به ظرافت طبع او، مردی را میدید که داشت جلوی چشم همه تکه تکه میشد. آلن ترسیده بود. به کسی احتیاج داشت تا بیاید و نجاتش دهد. خوشبختانه آسمان دهان باز کرد و روستاییای به نام فیلیپ دوبوا، با لباس سرهمی، و مزرا، چوببری ریشو، جلو آمدند تا پادرمیانی کنند. آسیابانی اهل کونزاک به نام بوتودون هم پا پیش گذاشت.
«دست نگه دارید!»
ژان فردریک به آلن اشاره کرد و داد زد: «او خائن است. جاسوس است. دشمن ماست. یک پروسی است!»
آنتونی با صورتی پف کرده دوباره جلو آمد و رودرروی آنها ایستاد.
کپی رایت © 1403 دیجی کالج تمامی حقوق محفوظ است